گفتگو با ابوالقاسم غفاری
«تاریخ ابلاغ حکم دانشیاری من در دارالمعلمین عالی، 16 فروردین 1316 است.» استاد ابوالقاسم غفاری در روزهای گذر از مرز صدسالگی خاطرات دوردست را چنان دقیق بیان می کند که گویی از چند هفته وماه پیش سخن می گوید.
دیدار با استاد غفاری فرصت گران بهایی برای من بود دیدار با یکی از نخستین شاگردانی که در زمان رضاشاه به فرانسه اعزام شده و در هفتاد سال گذشته با مراکز آموزشی و پژوهشی در ایران و غرب کار کرده است، مانند دستیابی به یک بانک اطلاعاتی دقیق در مورد تاریخ علم سده ی اخیر بود. استاد غفاری هم سابقه ی تدریس در دانشگاه تهران را (از نخستین سال های تأسیس آن) در رزومه ی خود دارد و هم تحقیق در سازمان هوا – فضا امریکا (ناسا) را از نخستین سال های تأسیس آن. در سال های دراز تدریس و پژوهش با نام آورانی چون اپنهایمر، دوبروی، چَپمن و اینشتن دیدار کرده است و خاطرات دلپذیری از هر کدام دارد. حافظه ی دقیقش شگفتی برانگیز است: یکی دوبار که من تاریخ رویدادهایی چون تأسیس ناسا یا آمدن اینشتین به مؤسسه ی مطالعات پیشرفته ی پرینستون را با چند ماه اختلاف ذکر کردم، بی درنگ تصحیحم کرد. راستش نمی دانستم مصاحبه را چگونه پیش ببرم. در زمانی کوتاه باید عصاره ای از انبوه تجربه و خاطره ی استاد غفاری می گرفتم! ترجیح دادم کمتر سؤال کنم تا ایشان آنچه را که از رویدادها و خاطرات خود مهم می دانند باز گویند. خلاصه ی سه ساعت گفت و گویمان چنین است که می خوانید:
من در سال 1386 در تهران در یکی از کوچه های منشعب از میدان بهارستان به دنیا آمدم. اواخر سلطنت احمدشاه بود. در آن زمان تعداد مدارس ابتدایی کم بود و در اطراف ما هم مدرسه ای نبود ما معلم سرخانه داشتیم که هر ماه منزل یکی از بچه ها می رفت و همه ی بچه ها آنجا جمع می شدند. بعداً مدرسه ی ابتدایی شماره ی 2 در نزدیکی میدان بهارستان افتتاح شد به نام مدرسه ی اشراف، که البته اسمش اشراف بود و بچه های کارمندها و غیراشراف در آنجا بیشتر بودند. من، بعد از امتحانی که گرفتند در کلاس دوم پذیرفته شدم و چون پایه درسی ام از قبل خوب بود، کلاس سوم را نخوانده رفتم کلاس چهار! شش سال را در چهار سال خواندم و بعد رفتم دارالفنون. معلمان خیلی خوبی داشتیم. معلم فرانسه ی ما اول میرزا علی اکبر خان مزین الدوله و در سال دوم دکتر محمود افشار بود. دکتر افشار [پدر استاد ایرج افشار] بسیار مرتب و خیلی جدی بود. کراوات داشت، عبا هم داشت، در طی یک سال درس، فقط یک مرتبه خندید آن هم به این دلیل که ایشان اصرار داشتند ما به زبان فرانسوی حرف بزنیم و یکی از هم کلاسی های ما که اصفهانی بود، فرانسوی را با لهجه ی اصفهانی حرف زد، دکتر افشار خندید و بعد همه ی کلاس شروع کردند خندیدن! دکتر افشار خیلی در پیشرفت ما در زبان فرانسوی مؤثر بود.
وقتی سال چهارم دارالفنون را تمام کردم با یکی دو نفر از هم کلاسی ها تصمیم گرفتیم که دو کلاس یکی کنیم و سال پنجم را در مدت تابستان بخوانیم و بعد برویم کلاس ششم. برای این که خودمان را آماده ی امتحانات کنیم گفتند که بروید از کسی به نام محسن هشتردوی درس بگیرید.
- آن موقع هشترودی تازه از فرانسه برگشته بود؟
نه. هشتردوی از دیپلمه های سابق دارالفنون بود. هشتردوی و محمود مصاحب دوبار رفته بودند خارج. قبل از این که ما بریم فرانسه، آنها یک بار رفته بودند ولی چون آنها را برده بودند لیسه، هشتردوی و مصاحب زیاد راضی نبودند و برگشته بودند ایران. محسن هشترودی بعد اینجا لیسانس گرفت و دوباره رفت فرانسه